و به آن سيبِ سرخ پُر مغز می نگرم،كه چگونه شعرِ پرواز می خواند،پروازی معلق، از پستیِ آسمان به بلندای زمينش،از نيستيش در تو!و من همچنان با باد ها روی شاخه هایِ تو،هستيَم ،می رقصم،گاه از يمين به يسار به يسار،گاه به يسار و يسار و يسار...
آفتش سر درد است
ارتفاعِ پستِ فكرهای بيهوده
زندگی را به سوی نيزارهای بی نام و نشان می برد
آنگاه كه ميانِ نِی های قد علم كرده
چون موشی،به دنبالِ لانه ی عقابی
و ناگزيرِ پستی است
كه عقاب را هيچگاه نبينی
و ناگزيرِ نديدن است
كه طعمه ی عقاب شوی
و ناگزيرِ طعمه است
كه لانه ی عقاب را ببيند
اما در واپسين تارهای گيسوانِ زندگيش!
چه سهل است وارهيدن در سرازيری پستی ها
و چه دشخوار و دلنشين تابيدنِ قدم ها برای صعود به قلّه های رفيع
سهل از بابت كشش گرانش خاكی
دلنشين از بابتِ كشش احوالِ آسمانی
ميم.ز
*پ.ن:اين متن شعر نيست تنها واگويه هايی ست كه از ذهنِ خسته ای بيرون آمده!
اين متن خيلی از خاطراتِ فراموش شده ی كودكيم رو زنده كرد،به جز چند تاییش كه سنشون از من بزرگتر بود:)
شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم
شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم
شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !
شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...
شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو
شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....
شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم:)))) کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود
شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد
اِدامه شم بخون;)
ميم.ز
دوباره باز،صدای آمدنت در راه بود،وقتی بوی خاك در خانه می پيچيد،از پس گردشی از ماه ها دوباره نم نم باران با سقف خانه آشتی كرد.اين بار ولی من،به جای دل تنگی از آسمان دلگير،دلم را گشودم،گشوده ام به روی پنجره های آسمان،كه گويند اين ثانيه ها رو به تو و رحمتت گشوده است.دلم را درياب كه سرم درد می كند برای درد و دل با تو،اما چه چاره ای ست،كه دردسرهای روزگار،مجالِ ديدنت را از من می گيرد،ای هميشه هم دل!
قربانِ روزگارِ تنهاييمان
ميم.ز