دوباره باز،صدای آمدنت در راه بود،وقتی بوی خاك در خانه می پيچيد،از پس گردشی از ماه ها دوباره نم نم باران با سقف خانه آشتی كرد.اين بار ولی من،به جای دل تنگی از آسمان دلگير،دلم را گشودم،گشوده ام به روی پنجره های آسمان،كه گويند اين ثانيه ها رو به تو و رحمتت گشوده است.دلم را درياب كه سرم درد می كند برای درد و دل با تو،اما چه چاره ای ست،كه دردسرهای روزگار،مجالِ ديدنت را از من می گيرد،ای هميشه هم دل!
قربانِ روزگارِ تنهاييمان
ميم.ز