دو وجب بالاتر از پرچین ها چه خبر است؟چرا همه ارتفاعشان به پرچین خانه هایشان هم نمی رسد؟گاهی وقت ها،آنها را با خوک های مثالی اشتباه می گیرم.که فقط می توانند چشم به زمین بدوزند و آسمان از آنها منع شده است.آن بیچاره ها ناگزیرند به بی آسمانی،ولی تو ناگزیر نیستی که پشت پرچین بمانی.حتّی اگر قدّت نرسد،چهار پایه ای هست که تو را بالا برد.این گونه است که خود را از افق ها و آسمان محروم می کنی،و چه قساوت آلود است،حرام کردن آسمان بر خود.آسمانی که به یادت می آورد،همه چیز همین یک تکه خاک نیست،همین که پایت را رویش گذاشته ای،آسمانی هست که می توان در آن بال و پری زد،به اعماق وجودِ بی کَس ات،سری بزنی،حال خدا را بپرسی.دلم برای خودت میسوزد،تو ای بی عار آدمِِ آسمان ندیده