صبح كه از خواب بيدار شدم،ديدم صفی از مورچه ها در حال عبور از دشتِ تخت آشپزخونه به مقصد قفسه ی خشكبارند.با زير نظر گرفتن،عده ای از اين خاطيان متوجه حضور تعداد متنابهی برادر مورچه ای در كيسه ی گردوها شدم،كه همچون ديگر جرثومه های عالم بشريت،به جان غذای مُفت افتاده بودند و وِل كُن ماجرا نبودند،ما نيز كه همين يك پُف گردو بيشتر برايمان باقيمانده بود،برای جلوگيری از دست درازی بيشتر اين مال مردم خواران،كيسه ی گردوهایی كه برادران هيكل مورچه،درون آن لول می خوردند را در كاسه ای ريخته و آن را در داخل كاسه ای پُر از آب قرار داده تا يحتمل،اكثرشان بعد از تناول گردو و قصد خانه كردن- اگر مال مُفت اجازه می داد – در راه خانه يك راست راهی حوضچه ی شهادت بشوند، كه الحق نوش جانشان اين شربت، كه در صفت شهادت آن اندكِ بسياری شبهه است،زيرا اين برادران هيچ كدام اقدام به بردن باری به قصد سيرمانی خانواده نكردند و همه را دردم بلعيدند،نمی دانم اين چه موج بی غيرتی است كه به مورچگان نيز نفوذ كرده،القصه كه ما آزارمان به مورچه جماعت نرسيده بود كه رسيد،اين را گفتيم كه فی الحال مراقب احوالاتتان در جُوار ما باشيد.در ضمن در دفاع از كارم بايد بگويم،من به شخصه به مورچگان احترام می گذارم،به شرطی كه پا را از گليم خود درازتر نكنند،خدا را چه ديدی!شايد اينقدر مالِ ما را هورت كشيدند كه،قصد جان خودمان را هم كردند،مثل پسرعموهای قرمزشان در مكزيك.با لاخره وقتی يك روز سوسيس خور شد،روز ديگر انسان خور میشود لابُد!هنوز اقدامی از سوی مورچه ها،جهت گرفتن انتقام از كشتار جمعيشان گزارش نشده.
+
نوشته شده در جمعه یکم مرداد ۱۳۸۹ساعت 15:54 توسط MIMZ
|