رفته رفته وقتی میبینی له شدن ادم ها رو ،وقتی میبینی مراقب باید بود تا خودتم له نشی،وقتی زندگی اعجوبه های ذهنت رو بیشتر نگاه میکنی و از همه مهمتر جالش های اخلاقی و انسانی که باهاشون مواجه می شی ،حالیت می شه برای این اومدی که خودتو تغییر بدی ،از یه حالی به یه حال بهتر،آدم تر...
دیگه به این قناعت می کنی همون زندگی عادی که همه دارن رو داشته باشی،همون مسیری که همه رفتن رو بری،همسر،بچه،نوه،خوشی های عادی و کلیشه ای ولی عمیق و بزرگ
کی می تونه بگه تولد و جون گرفتن یه آدم تو وجود یه مادر تکراری و مبتذله،هر تولد رازیه که پدر و مادر اون فرزند کشفش میکنن
آره همینه زندگی ،خیلی ساده تر از اونی بود که فکر می کردم
براي تغيير زندگي بايد اول از خودت شروع كني