ما در تنهایی مان مشترک ایم!ما در تنهاییمان به هم رسیدیم،تن هایی بودیم که از یک تن آمده بودیم و تا همه یک تن نشویم هنوز هم تنهاییم.تن های جدا افتاده از تن.تن های سرگردان در تبِ یک تن!ما در تنهایی خود همدیگر را یافتیم،تنهاییمان بوی مشترکی داشت.بویی که خیلی از تن های دیگر گمش کرده بودند و شاید هم، فراموش !ولی هم من،هم تو،وقتی به تنهایی ِتن ها چشم می دوختیم،بیشترعمق تنهاییمان را می پیمودیم(می بوییدیم)تن ها با هم بودند و ما یک تن ، به یک تن،تنها!.تن ها در با هم بودن تنها بودند و ما در تک تک بودن ، بی همتا!زیرا که یک تن بودیم...یک عاشق ...با یک معشوقه...با یک جاودانه،که به تنهایی من وتو، بوی یکرنگی می داد و تنهایی ما را پیوند می زد به، با هم بودن؛به یک تن شدن برای آن تنِ موعود و زیبا...آن جاودانه ی یکتا که دُردانه اش بودیم و هستیم و می دانم که می مانیم،که تن ها بودن ما از اوست و تنها نبودن ما از او!
میم.ز