عمر حقیقت به سر شد،
عهد و وفا بی اثر شد
ناله عاشق، ناز معشوق،
هر دو دروغ و بی ثمر شد
راستی و مهر و محبت فسانه شد،
قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد
دیده تر کن!
جور مالک ، ظلم ارباب،
زارع از غم گشته بی تاب
ساغر اغنیا پر می ناب،
جام ما پر ز خون جگر شد
ای دل تنگ ناله سر کن،
از مساوات صرف نظر کن
ساقی گلچهره بده آب آتشین،
پرده دلکش بزن ای یار دلنشین
ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین
کز غم تو ، سینه من،
پر شرر شد ، پر شرر شد
ملك الشعراي بهار
+
نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۸۹ساعت 16:14 توسط MIMZ
|